Saturday, October 30, 2021

On Melody's 20th birthday - a couplet by K. Lessan برای بیستمین سالروز تولد دخترم ملودی




 

ای یار و‌کمال و عشق و جانم همه تو

محبوب زمین و آسمانم همه تو

چون بیست شدی هم به سنین و به صفات

فردوس برین جاودانم همه تو 

 

خشایار لسان. ۱۴ مهر ۱۴۰۰


Sunday, September 26, 2021

تك نداى عشقThe echo of love. A poem in Persian by K. Lessan exploring the depths and echos of love and the immortality of love..


هر كه در آغوش دريا موج شد
همچو شمس در اسمانها أوج شد
گر نبودى شمس را سياره اى
كى بدي از نورها فواره اى
شمس را رآه و مدار ما دوختيم
مولوى را در پى اش ما سوختيم
گر نكردى جان خوش عزم سفر
كى شدى چون موج عاشق سربسر؟
چون شدى عاشق چو ماهى اب را
مرده ماهي غرقه شد  مرداب را
مى نترس زعاشق شدن هان اى پسر
گرتو خواهى مانى در نوع بشر
انكه عاشق مى نگشت  از ما نبود
اى  دل خالى ز مهر بنگر به رود
زانكه رود هر جا رسيد خيرش بدو
ميرسد هر چند پست است و فرو
كن جهان را اتشى از عشق خويش
خوش بود اينراه وهم اين نيز كيش
بنده افكار پر شيطان مشو
در. شب تيرهم پريشانم مشو
اى شب تيره مرا نورى بتاب
اى مه زيباى من اى ماهتاب
نور من فجراميد اى أفتاب
پرده را بشكن شتابان اين نقاب
جان من اينك بدستان تو باد
مرگ قو را هى نگو پاينده باد
مى نگر نامردى نامردمان
هم ز خويشان و زناخويش زمان
ناله را خاموش كن هان اى پسر
كى بكرد آه على بر چه اثر

اين بگفتم در دلم مسكوت ولال
پير بلخ فرياد زد با قيل و قال:
"اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا"
آشنا بود آشنا بود اين سرود
برق وحي اش جان و جسمم را ربود
آمد او همچون نسيمى بى شرار
لائق كف ها وتشويق كرار
آشنا كردن در اين موج و بلا
فعل  بين با كوه ميگفت اى هلا
گر ندا از كين كنى هم آن كنى
گر كه پستى با دل و با جان كنى
گر ندا بر كوه مر  از آه بود
آتش دلسوخته اى را كاه بود
آتش است كان جان مردم سوختى
خود جهنم در جهانت دوختى
ور ندا با كوه بود پررمز وراز
هم دل انگيز وهمآواى نواز
آن ندايى که پر از اسرار بود
زانكه كوه فرهاد را پركار بود
انكه جان ادمى هم دست اوست
انكه اسطرلاب مولانا ازوست
انكه تا جان دارى و جان دارمت
بر عدو زينهار مي بسپارمت
از نداى عشق كوه  سرمست گشت
ماديانها بين چه تازيدند به دشت
هم جهانى زان صنم صد جان گرفت
موج جارى گشته را فرمان گرفت
ماديانم بين رميده مست مست
شيهه زن كوبيده سم با ناز شصت
كوه و برف و اين زمين و آفتاب
ماديان درآسمان شد باشتاب

در ميان اينهمه صوت و نگاه
ميشنيدم ناله ها با ننگ وآه
يك به يك رفتند وكوه تنها بماند
غير يك دم كو همو  انجا بماند
مهر را بين كوه را  در جان گرفت
تك نداى عشق زان   عصيان گرفت
******
چشمها را باز شوى از اب خويش
اب خويش و زمزم اسرار خويش
مينگر در جام اسكندر نگاه
عمر شتابان ميرود با اشك و آه
چون زمان بى اسمان معنى نداشت
خرمن عاشق كشى را هم بكاشت
آه گردون اندر اين چرخ مذاب
گه حباب گشت و گهى نيز افتاب
فعل خوب در كوه ماندى پايدار
فعل بد ننگين و بى نام وقرار
ماديان با آسمان پيوسته شد
مركب اين عاشق دلخسته شد
اين جهان محكوم شد اندر فنا
تك نداى عشق مشمول  بقا

خشايار لسان
زوريخ.- ٣٠بهمن ٩٦

Sunday, October 22, 2017

اگـر آن تـرک شیرازی بـه دست آرد دل ما را If that Shirazi Turk were to capture our heart (By Hafez and 4 different versions including mine!)



اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سویس و هم اروپا را

اگر مردی چرا بخشی ز خاک پاره میهن

به خواب   شاید  بستانیم سمرقند و بخارا را

وگر زن اهل دل باشد کجا با خون دل باشد

کدام اهل وفا خواهد صفای ملک یغما را

از این ترکان شیرازی کنون در شهر ما پر بود

فقط کافیست گشتی زد شمال شهر ماها را

بیا تهران و بین اینک همه جراحی صورت

ز بینی و ز ابرو گیر برو تا دست و پاها را

سمرقند و بخارا را نه قند ماندست و نه خاری

لسان دل برد تنها چو یوسف آن زلیخا را

حدیث  عشق را نتوان به خال و ابرویی بفروخت

سبوی حافظی خواهد دل پاک مصفا را



خشایار لسان

Sunday, February 5, 2017

A couplet by Saadi of Shiraz on the passing away of life. Translated to English by K. Lessan



Every breath of life passes in a breeze
Looking afar not much is left to seize
To the fifty year old hibernating still:
Perhaps in these five days awaken you will!


Orginal Persian:

هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خو ابی
مگر این پنج روزه در یابی

Thursday, January 12, 2017

For Lena: A poem in Persian by K. Lessan for a Swiss/Iranian child, whose birth is used as a symbol of peace and the coming together of East and West برای لنا






شعر زیر را به مناسبت اولین سالگرد تولد لنا- نازنین فرزند دوستان خوبم مریم و کریستیان سرودم.  لنا  میراث دار دو فرهنگ  غنی و   سمبل  صلح و دوستی  شرق و غرب در جهانی لبریز از درگیری  بین شرق و غرب است

ای لنا ای کودک نیکو سرشت
میوه باغ  خدا از آن بهشت
ای تو ما مت مریم و بابت کریس
نیمیت از ایران و نیمیت از سویس
جشن یک سالیت مبارکها بباد
هر دو ملت گو یدنت زنده باد
جنگ شرق و غرب بین  در هر کران
شرق و غرب اندر تو اینک در امان
هر کجا بینی که جنگ و آتش است
حاصل جهل و روان نا  خوش است

 گر نشد  آ یم به سویت من فرود
هدیه ام  باشد موقت این سرود

چون ز تاتی هر دو پا یت  جان گرفت
بیرون از منزل دلت آرام گرفت
خیره شو بر آلپ و بر دریاچه ها
حظ کن از زیباییهای اشتفا
گر که آموختی تو ژرمن  را به فول
کوش  فا رسی را نیز   گردی قبول
 رفتی ایران خود  سلا مم  را رسان
سرزمین ما دری را قدر دان

از دماوند و بم و آن مرو دشت
تخت جمشید و سپاهان تا به رشت
 هر زمینش یادگار نسلهاست
تکه پاره نقشه اش از جنگهاست
چون رسیدی شهر شیراز قدیم
دل گشا بر آن شمیم و آن نسیم
حافظانه جام عشق پیمانه شو
با "لسان" مولوی دردانه شو
"با لب دمساز خود گر جفتمی "
"همچو نی من گفتنیها گفتمی "
همچو حافظ عشق را کن تجربت
تا رود بر عر ش ا علا مرتبت

شا د  باش و شا د  زی اینک لنا
سالها پاینده باشی ای لنا  


خشایار لسان
ژنو   - ۷ا اکتبر ۲۰۱۶
  

Monday, January 2, 2017

Love...





Love,
I know not of life's consequences,
for if life knew,
and fate knew too,
life would no longer be the same,
and neither would fate.

Love,
its astounding to hear
that one can leave one's love
aside
in the vain hope of finding another

But maybe sometimes
the truth is tons heftier
and a lot uglier than we ever imagined
and that it was all true
what they said in the fairy tales
that Romeo never embraced Juliet
and Majoon never felt Laylee
in real life
it was all to be told in fairy tales

And maybe sometimes
its sorrow religiously impinges onto a humble pen
such as this
more twisted than my tongue
that takes a fancy stroll in the midnight hour
with the lamp oil almost finished
for some fresh air
to release the depression
of a tired mind that can no longer endure
searching in vain
something that can only be bought
with a currency whose least coin is courage


And maybe
these fairy tales
are only for you and I
to comfort and to soothe
these wounded souls
that it was not at all in vain
that it was worth the journey
however bumpy and abrupt the end
or end to be

And maybe
there is love
and life
beyond the shadows of these huge mountains
or fields afar
that we never considered worth delving into
some life that cannot be torn apart
that is real
and full of real people
with a sun brighter than that of our own
a music more in tune than that of our own
with its birds singing aloud in their heavenly flight
where there is relative peace and quiet
a chance to live again.

And maybe sometimes,
we are meant to be cruel
only to be kind
and we are not destined to be together
and that we ought to come out of this fantasy
and say no to futile tears
and say yes to the ongoing caravan of life
and embrace it fully


And maybe sometimes
for one's lack of clear brevity
a cowardly act is courageous enough
and maybe sometimes
-sometime-
you
my love
can forget
and forgive
for isn't this what love is all about?

And if you ever thought of it as a waste,
you only need to look back
over your shoulder
and you'll find
the long trail of sweet memories that you and I are part of
and you'll see me smiling once again
like old times
that have long gone by.

Khashayar Lessan,
Manchester, March 27th 1996

Friday, December 23, 2016

"The Song of the Reed" - By Rumi. A new translation by K. Lessan


Here is a sample of my Rumi’s translation (original Persian below) of a selection of the opening verses of his first book of poems, which are some of the most loved and popular of all his works.  I  have tried to save at least some of the rhythm whilst adhering as much as possible to the original text.   Enjoy!

Listen to the reed flute as it narrates
Of longings and deeper pains it laments

Whence cut from the reed-bed in a fret
My deepest roar hath grieved folks of all trait

Bring me forth hearts awash in pain
The ache in the joy of longing I may thus explain

Whosoever fell distant from his true past
Of a surety a re-union he’ll seek to cast

They befriend me of their insights and per chance
My inner secrets they politely surpass

Body and soul: none ever hidden from the other
Alas, with soul’s vision, will anybody ever bother?

The fire of love engulfed the reed, behold
The passion of love boiled the wine over to scold

The unfulfilled eye ball of the greedy will never fill
The content shell alone shall embrace the pearl

Praise be to thee our good intentioned love!
The medicine to all our ills and plight

Thou art the real remedy we may find 
Thou art our Plato and Galen combined

Earthly body ascended to the heaven with love sublime
The mount danced away swiftly in its prime

Ah if only these lips would be a pair
Like reed, untold stories I’d love to tell

And as days fly past, let go, fear none
Stay close, pure like thou, is there one?

The state of the ripe no raw can tell
Save the long speech friends, farewell !

##########
Original Persian:
##########

بشنو این (از) نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند

کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد

سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد


ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتم

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست


در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام